خواسته ام تا ديوارى بسازم ، به سمتى كه هر روز خورشيد از آن سو طلوع مى كند ديوارى بلند ، از حس تنهايى از حسى كه هر روز صبح چشم باز مى كنم و هر روز آن را در كنار خود مى بينم ديوارى كه از آن نورى عبور نكند ، ديوارى كه در خود همه چيز را جز من ببلعد تا حس تنهائيم واقعيتى به خود بگيرد ، ديوارى كه هر روز خورشيد را انكار كند ، تاريكى را به شهرم هديه دهد ، بارانى پر از حس تنهائيم را بر من بباراند ، بارانى كه هر كس حسرت يك قطره اش را داشته باشد در پشت ديوار بأيستم ، در زير ريزش باران فرياد زدن را تمرين كنم ،
:: موضوعات مرتبط:
,
,
:: برچسبها:
ديوار ,
باران ,
حس تنهايى ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1